الف.
پسر همسایه مون حدودا 10 ساله هست. داشت گریه میکرد که چرا مامانش اجازه نمیده بره کوچه و مثل بقیه از چارشنبه سوری لذت ببره. مامانش هم داشت تلاش میکرد که حواس پسره رو به چیزهای دیگه پرت کنه .
(توی پارانتز اینکه من فضول نیستم و صدای گریه پسره کنجکاوم کرد!)
ب.
داشتم به این فکر میکردم که آیا مادره کار خوبی میکنه که اجازه نمیده پسرش بره بیرون و سطح بالایی از هیجان و لذت رو تجربه کنه؟ یا والدینی که فرزندشون رو همراه خودشون برای تماشای انفجار نارنجک دستی برده بودن سر کوچه و مواظبشون بودن (!!) کارشون درسته؟ اگه پسره 10 سال بزرگتر بود چی؟ اصلا چرا خودم با وجود علاقه شدیدی که به بمب و آتیش و انفجار دارم نشستم خونه و وبگردی میکنم؟!
ج.
توی وبگردیهام (استامبل آپان) به این پست برخوردم، برام جالب بود:
http://www.btozparenting.com/blog/if-god-was-a-modern-human-parent-thankfully-he-is-not
د.
آیا شادی با هر ترکیبی (از مفاهیم) ارزش تجربه کردن (دریافت) داره؟ آیا شادیهای لحظهای به تنهایی میتونن شادیهای بلندمدت رو بوجود بیارن؟ آیا شادی مقصد هست؟
پ.ن: اینا تجربیات دوران طفولیت بود و الان بحمدالله همه وقتم مال خودمه
درباره این سایت